امام بارها از سوی همین منافقین ترور شد،
آنچه مقتدایی چنین دلیر و عزیز را مظلوم ساخت نه زیرکی معاویه و عمر و عاص- اردوگاه بی اصل و نسب ها- بلکه فرومایگی و دنائت لئیمانی پرادعا بود که در جنگ نرم دشمن، نقش اصلی را ایفا می کردند. انتشار شایعه ، ترور شخصیت امام، تطمیع سران سپاه و ارعاب عامه مردم، پراکندن امت از حول محور امام و یارگیری برای جبهه دشمن متعدی، جاسوسی در عمق جبهه ایمان ....
روزگار 10 ساله امامت امام حسن مجتبی-علیه آلاف التحیه والثناء- به ویژه تدبیر و مدیریت آن حضرت در دورانی انباشته از خدعه و خیانت، مالامال از درس ها و عبرت هاست. این دهه پر است از خدعه های اردوگاه «لئامت» به سرکردگی معاویه و غلبه یافتن وی به خاطر خیانت نخبگان و خواب زدگی و عافیت طلبی عوام؛ روزگاری که گویا به هیچ نحو شجاعت و مجاهدت و صداقت و بصیرت را برنمی تابد.
هرچه اردوگاه شام پس از ماجرای حکمیت در صفین بر قدرت و نفوذ خود افزوده، در این سو خودرأیی و پریشانی و رخوت موج می زند. گروهی از جهاد فراری اند و طایفه ای دیگر مدعی جنگ. اولی، شعارشان «البقیه، البقیه» است در وسط میدان جنگ، یعنی که ما زنده ماندن را بر جنگ ترجیح می دهیم و هرگز حاضر نیستیم بجنگیم ولو برای عزت و امنیت خود. و گروه دوم بقایای خروج از حاکمیتی های صفین و نهروانیان به سردستگی اشعث بن قیس و چند تن دیگر که در زبان امام را متهم به سازش و فرار از جهاد می کنند، در عمل آن هنگام که جنگ جدی می شود پشت امام را خالی می کنند و در پنهان- سران آنها- با معاویه ساخته اند تا آن حد که جاسوسی او را می کنند و تعهد کرده اند امام را به زهر یا زخم شمشیر و خنجر ترور کنند. مواضع آنها صرفاً در تقابل با امام حسن(ع) است چه آنگاه که مردم را به جهاد فرا می خواند و سپاه می آراید و چه آن زمان که با دیدن خیانت خواص و ضعف و پریشانی و اضطراب عوام، مصلحت را در پیمان صلح می یابد.
تاریخ شهادت می دهد که معاویه نه تنها هنگام لشکرکشی دوباره جاسوسانی به عراق فرستاده بود، بلکه کسانی را نیز به کوفه نزد جمعی از منافقان و خوارج حاضر در میان اصحاب امام روانه کرده بود. اشعث بن قیس، عمرو بن حریث، شبث بن ربعی و حجار بن ابجر- که اغلب آنها 10 سال بعد، پایه گذار خیانت کربلا و عاشورا شدند- نامه هایی از معاویه دریافت کرده بودند که اگر امام را ترور کنند، 200 هزار درهم به همراه تزویج یکی از دختران معاویه و فرماندهی یکی از لشکرهای شام نصیبشان خواهد شد. امام بارها از سوی همین منافقین ترور شد، حتی در خیمه فرماندهی خود! و همین ها بودند که بر حضرت شوریدند و حتی عبا و زیرانداز او را به غارت بردند.
امام حسن(ع) در آوردگاهی چنین متلاطم که نه از پیش رو ایمن بود و نه از پشت سر، به بهترین نحو به مدیریت بحران پرداخت. او شجاعت را با مصلحت، و صداقت را با کیاست و سیاست به هم آمیخت بی آن که قدمی از مدار کرامت و بزرگی برون نهد. بصیرت و عزت توأمان امام چنان بود که داغ «لئامت» و فرومایگی و خیانت را برای همیشه بر پیشانی عنصر غدار و سالوسی چون معاویه زد. امام در این 10 سال خون دل خورد. شجاع ترین مردم ناچار شد شمشیر در غلاف کند حال آن که شیر بی نظیر آوردگاه جمل و صفین بود. در صفین شجاعانه بر قلب جبهه دشمن زده بود و امیرمومنان(ع) کسانی را فرستاد تا یادگار رسول خدا(ص) و ذخیره الهی برای امامت امت را بازگردانند. پهلوانی چنین مامور به تکلیفی طاقت فرسا بود، صبوری توأم با بصیرت تا آنجا که نقاب از چهره نفاق آلود معاویه برافتد. امام با صبوری توأم با عزت و با وجود تنگناهای زمانه، چنان فضا را مدیریت کرد که نفاق و فساد معاویه با آن همه ادعای کیاست و ذکاوت بیرون ریخت. معاویه وقتی به سوی عراق اردوکشی دوباره کرده بود، هنوز ادعای مسلمانی و خونخواهی خلیفه مقتول (عثمان) را داشت. اما با تدابیر امام حسن(ع)، چند روزی از امضای صلح نامه نگذشته بود که همین مدعی ذکاوت، خویش را رسوا کرد. تاریخ روایت می کند که چون صلح به پایان رسید، او به سمت نخیله (لشکرگاه کوفه) حرکت کرد. روز جمعه بود که به نماز ایستاد و خطبه خواند و برای اولین بار، سخنانی را به طور علنی گفت که به روایت ابوالفرج به نقل از یکی از راویان ماجرا «همانا جز آبروریزی و رسوایی و بی حرمتی چیز دیگری برای وی نیست». معاویه گفت: «می پندارید من برای نماز و زکات و حج با شما جنگیدم در حالی که می دانستم شما به نماز و زکات و حج پایبندید؟ نبرد من فقط برای آن بود که بر شما حکومت کنم و امارت بر شما را به دست گیرم. بدانید من وعده هایی داده و پیمان هایی بسته ام اما هم اکنون همه را زیر پا می گذارم».
معاویه در حالی با این سخن خود تیشه بر ریشه شجره خبیثه اموی زد که خیال می کرد دست فرزند رسول خدا(ص) بسته است. آری دست فرزند شیرخدا بسته بود و نه فقط بسته باشد، بلکه فراتر از آن، همین نخبگان خیانت کار به طمع منصب و ثروت، به معاویه نوشته بودند «هر وقت بخواهی ما حسن بن علی(ع) را دست بسته نزد تو می فرستیم». امام با این فرومایگان چه می کرد که با معاویه قول و قرارهایشان را گذاشته بودند اما نزد حضرت که می آمدند می گفتند « تو جانشین و وصی پدرت هستی و ما سراپا مطیع و فرمان برداریم، هر فرمان که داری بفرمای!». امام ایمن نبود از این سران قوم و شیوخ خائن که به حق درباره شان فرموده بود «به خدا سوگند دروغ می گویید. شما به کسی که بهتر از من بود وفا نکردید، پس چگونه به من وفا می کنید؟ و چگونه اطمینان کنم؟ اگر در ادعای خود صادق هستید، اردوگاه رزم وعده گاه من و شما باشد». و اغلب مدعیان آنجا که وقت حضور بود، غیبشان می زد. مرد جنگ نبودند اما مدام شایعه می ساختند که حسن بن علی(ع) می خواهد سازش کند، پس اردوگاه او را به هم بریزید و سپاهیان را بترسانید و سران و فرماندهان (کسانی چون عبیدالله بن عباس) را زینهار دهید که اگر در سازش با معاویه پیشدستی نکنند، به جای درهم و دینار و منصب و امارت، مجازات در انتظارشان است.
شبیه ترین مردم به رسول خدا(ص) در آفرینش و رفتار و گفتار، همو که «هیبت و سیادت و آقایی را از جدش به ارث برده بود» و «سیمای او چون سیمای پیامبران وهیبت او چون هیبت پادشاهان بود» در چنین روزگار عسرتی، تابندگی امامت رابه اوج رساند. صبر و بصیرت، دیگر بار با شجاعت او در این میدان جنگ غبارآلود و نابرابر اعتبار یافت و کرامت با او معنا شد. کدام کرامت بالاتر از اینکه مرد شجاع رزم و بی تاب جهاد و شهادت باشی اما ایثار و اخلاص را به غایت برسانی و خون دل خوردن و برای مصلحت شکیبایی کردن را بر بذل جان مقدم شماری. امروز اگر بر سر خوان اسلام نشسته ایم، بی تردید بر سر خوان چنین کریمی نشسته ایم که با وجود همه مضیقه ها، هرگز حتی گردی از ذلت نیز بردامانش ننشست.
عزیز بود و عزیز ماند، چنان عزتمند که معاویه با وجود سیطره بر حکومت، همواره از هیبت حضرتش هراسان بود. عمر و عاص، ولیدبن عقبه، عتبه بن ابی سفیان و مغیره بن شعبه از معاویه خواستند حالا که حاکم شده، حسن بن علی (ع) را بخواند و همه با هم او را سرزنش کنند و ناسزا بگویند. معاویه در پاسخ اصرار آنها گفت «من چنین کاری را نمی پسندم. هرگز نشده با حسن بن علی(ع) روبرو شوم مگر اینکه از هیبت و جایگاه او ترسیده ام و بیم آن داشته ام که عیب های مرا بازگوید. او زبان آورترین مرد بنی هاشم است». و چون اصرار دوباره آنان را دید، گفت «من اورا می خوانم اما او آنچه درباره شما سزاوار است خواهد گفت. بدانید هیچ ننگی را نمی توان به اهل بیت پیامبر نسبت داد یا از آنها عیب جویی کرد پس تمام تلاش شما این باشد که دامن او را با نسبت دادن قتل عثمان به پدرش آلوده کنید». تاریخ به تفصیل نقل کرده آنچه این 4 نفر به امام گفتند و پاسخ های کوبنده ای که امام حسن(ع) به استناد قرآن و سنت و تاریخ به آنها داد. رسید آنجا که معاویه هر 4 نفر به ویژه عمروعاص را لعنت کرد و گفت «خدا شما را خیر ندهد. من به شما اخطار کرده بودم که شما را یارای معارضه با حسن بن علی(ع) نیست اما شما مرا به ارتکاب این عمل ناروا وا داشتید. به خدا سوگند که او از جای خود برنخاست مگر که تاریکی اینجا را فراگرفت. دور شوید از من که خدا خوار و رسوایتان کند».
امام در همان مجلس ضمن توصیف ماهیت 3 نفر دیگر به معرفی عمر و عاص - وزیر و مشاور اصلی معاویه- پرداخت و فرمود «ای پسر نابغه! پنج نفر از مردان قریش ادعای پدری تو را دارند و در آن میان آن که نسبش از همه پست و فرومایه تر بود، بر دیگران پیروز شد، همان (عاص) که با رسول خدا دشمنی کرد و او را ابتر خواند تا آیه نازل شد که ان شانئک هوالابتر. تو در تمام جنگ ها رویاروی رسول خدا(ص) جنگیده ای، او را آزرده ای، سخنان زشت گفته و نیرنگ زده ای... تو همانی که برای بازگرداندن جعفر طیار به حبشه رفتی... همان کسی هستی که برای عثمان در این دنیا آتشی برافروختی و خود به فلسطین گریختی. پس چون خبر کشته شدن او به تو رسید، گفتی من ابوعبدالله هستم که چون زخمی را بیابم، با انگشتم آن را می شکافم و به خون می آورم. سپس به معاویه پیوستی و دینت را به دنیایت فروختی... تو نه عثمان را از روی دوستی یاری کرده ای و نه هنگامی که مظلومانه کشته شد، به خاطر او خشمگین شدی... اما شما ای گروهی که به خاطر حکومت داشتن بر ما فخر می فروشید، بدانید که قادر متعال در قرآن می فرماید: زمانی که اراده کردیم مردم سرزمینی را هلاک کنیم، تبهکاران آنها را بر ایشان می گماریم و آنها فسق می ورزند و شایسته عذاب می شوند و آنگاه سرنگونشان می سازیم».
آنچه مقتدایی چنین دلیر و عزیز را مظلوم ساخت نه زیرکی معاویه و عمر و عاص- اردوگاه بی اصل و نسب ها- بلکه فرومایگی و دنائت لئیمانی پرادعا بود که در جنگ نرم دشمن، نقش اصلی را ایفا می کردند. انتشار شایعه ، ترور شخصیت امام، تطمیع سران سپاه و ارعاب عامه مردم، پراکندن امت از حول محور امام و یارگیری برای جبهه دشمن متعدی، جاسوسی در عمق جبهه ایمان به نفع اردوگاه معاویه و در یک کلام، رخنه در حاکمیت و نفوذ کلام امام(ع). طایفه منافقین، آنچه در توان داشتند به کار بستند تا پیوند امت و امام بگسلد. فاصله انداختند و حائل شدند تا رهروان در پشت سر مقتدای خود متفق و مجتمع نشوند. از امت، گله ای از هم پاشیده ساختند تقدیم گرگ ها شده. سگانی با گرگ ها ساخته و به امانت تاخته، بلکه فرو مایه تر بودند آنان که چنین نمک نشناسی کرده بودند. با میوه دل و محبوب قلب رسول خدا(ص) و با سرور کریمان عالم چه بد معامله ای کردند آنها که بر سر خوان او و پدر و جدش نشستند و به جای قدرشناسی نعمت، پنجه بر سیمای آفتاب کرامت کشیدند.
محمد ایمانی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ